مگر میشود دولتی که مشروعیتش از مردم نیست و جیبش از پول نفت پر است به فکر افزایش درآمد سرانه باشد
انزلی آنلاین : سعید حجاریان، عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت ایران اسلامی مقالهای را با عنوان «ماهیت دولت مدرن» در همایش «دولت مدرن» که از سوی انجمن علمی علوم سیاسی دانشگاه تهران برگزار میشود، ارائه کرد.
به گزارش "ایلنا"، متن کامل مقاله حجاریان به این شرح است:
خانمها و آقایان!
دانشجویان و استادان گرامی !
سلام علیکم؛
بسی خوشحالم و خرسند که میتوانم در جمع شما حضور داشته باشم. البته دوستان همایش به من خیلی دیر خبر برگزاری آن را دادند و فرصت هم اندک بود و متاسفانه به همین دلیل نتوانستم با فراغ بال و فرصت کافی بنشینم و برایتان نکتههای بدیع درباره دولت مدرن فراهم آورم یا مقاله بنویسم در قد و قامت یک مقاله علمی. آنچه عرضه میگردد حاصل تاملاتی است بدون ارجاع به منابع و در حد بضاعت و توان جسمیام و نکاتی است که ارتجالاً به ذهن و ضمیرم رسید اندر باب دولت، دولت مدرن و شرایط ایجاد آن. فصلی خواهم گفت درباره لغت دولت و سپس به شرایط پیدایش آن خواهم پرداخت. در انتها هم احتجاجی خواهم داشت با دوستانی که سراب توسعه سودای دموکراسی از سرشان انداخته است.
بحثی در لغت و گشتی در ادبیات
پیش از ورود در بحث از شرایط دولت مدرن، به نظر میرسد باید نگاهی لغتشناسانه هم به دولت مدرن داشته باشیم. اولاً به لحاظ. امروز در دنیا از دولت دو معنا مراد میشود:
مارکسیستها بیشتر STATE را به معنای کلّ یک رژیم به کار میبرند. مثلاً مارکسیستهای ساختارگرایی مثل پولانزاس یا آلتوسر. آنها هر نوع ESTABLISHMENT را دولت میخوانند، حتی جامعه مدنی را ذیل دولت میدانند. برخیشان پیشتر رفته و حتی نهادهای مذهبی و رسانهها و خانواده را هم جزو دولت میدانند؛ چون از دید آنها همه اینها در بازتولید دولت نقش دارند.
از سوی دیگر در اردوگاه لیبرالیسم هم بیشتر STATE را در معنای حکومت (GOVERNMENT ) به کار میبرند. یا در معنای معنای شاخه اجرایی آن. هر دولتی یک بخش تنفیذی دارد. مثلاً کابینه. یا قوه مجریه به علاوه قوه قهریه. همانی که در اخبار رادیو و تلوزیون میگویند قوای لشکری و کشوری. این دو را با هم میگوییم شاخه تنفیذیه در مقابل مقننه و قضاییه. در آمریکا که اصلاً نخستین معنایی که از STATE به ذهن متبادر میشود، ایالت است.
اما برای ما دولت چه معنایی داشته؟ لغت دولت در ایران به معنای STATE به کار نمیرفته است. نه به معنای خود STATE به کار میرفته و نه حتی به معنای شاخه اجرایی یا حکومت و قوه تنفیذیه. دولت معنای مکنت و ثروت داشته است. مثلاً وقتی حافظ میگوید:
دولت آن است که بیخون دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
یا
ماه اگر بیتو برآید به دو نیمش بزنند
دولت احمدی و معجزه سلطانی
در بیت اخیرالذکر هم نه واژه دولت که واژه سلطان معنای حاکم و حاکمیت دارد. حاکم نه به معنای حاکم شرع، بلکه به همان معنایی که مثلاً در احکامالسلطانیه ماوردی به کار رفته است. حاکمیت و سلطنت هم به معنای حکمیت یا فصل خصومت نیست. حاکمیت اساساً خودش مصدر جعلی است.
در واقع از زمان اندکی پیش از مشروطه بود که دولت به معنای جدید در ایران باب شد. البته وظیفه مورخان است تا کشف کنند که نخستین بار دولت از کی معنای جدیدی در ایران پیدا کرد. شاید عینالدوله و معیرالدوله نخستین القابی باشند که در آنها دولت معنای جدید را دارد. در این القاب دوله دیگر به معنای مکنت و ثروت نیست. بلکه به معنای مُلکَت است.
دولت مدرن و شرایط آن
پیش از شروع هر بحثی اول باید ببینیم طبیعت ( NATURE ) دولت مدرن چیست؟ البته من ذاتگرا نیستم. اما به هر حال عقل عرفی و نگاه پدیدارشناسانه میگوید که دولت مدرن و پیشامدرن تفاوتهایی با یکدیگر دارند. در لغت مناقشهای نیست. میتوانیم به جای ذات بگوییم: ماهیت، چیستی، طبیعت، طبع و ... . برای روشن کردن طبیعت دولت مدرن میتوان از شرایط دولت مدرن سخن گفت. این شرایط برخی شرط لازم هستند و برخی شرط کافی. اگر شرایط دولت مدرن را شناختیم میتوانیم بفهمیم که در اثر گرد هم آمدن چه اجزایی دولت مدرن تشکیل میشود. شرایط لازم دولت مدرن در دولتهای پیشامدرن هم وجود دارد. اما شرایط کافی است که فصل دولت مدرن و پیشامدرن است.
شروط لازم دولت مدرن:
1- دولت و انطباق قلمرو با مرز
نخستین شرط دولت قوه نفاذ است. همانی که انگلیسیها به آن میگویند: PENETRATION . قوه نفاذ اعم از قوه مجریه است. بهترین برابر برای آن قلمرو است. قلمرو واژهای است مرکب، تشکیلشده از دو جزء: قلم و رو. قلم که نماد فرمان است و رو هم از مصدر رفتن نماد حوزه نفوذ. جایی که قلم سلطان را تا آنجا میخوانند و محترم میدارند. شاید PEN در PENETRATION به همان معنای قلم در قلمرو باشد. قلمرو دولت را باید دقیقاً شناخت. مثلاً ممکن است قلمرو شاه تا دروازه باب همایون بیشتر نباشد. اما ایران کجا و باب همایون کجا؟ در واقع شرط اول دولت این است که قلمرو دولت و مرزهای سرزمینیاش با هم منطبق باشند.
احتمالاً فیلم آخرین امپراطور «برتولوچی» را دیدهاید. «پویی» آخرین امپراطور است. چین هم کشور بزرگی است. از یک طرف «منچوری» را دارد و از طرف دیگر «تبت» و «کاشمر» را دارد. اما قلمرو «پویی»، آخرین امپراطور فقط شهر ممنوعه است. بقیه کشور در دست قوای خارجی است.
در واقع شرط اول دولت اشاره دارد به اینکه در کشور ملوکالطوایف نباشد. مثلاً دربار شاهان خودمان را نگاه کنید. عموماً قلمرو آنها منطبق با مرزهایشان نبوده است.
از طرف دیگر شما ممکن است بگویید در دولت - شهرها هم وضع همینگونه بوده است. مثلاً در یونان باستان. ایتالیای قرن شانزده. ایتالیا در زمان ماکیاولی، یا دوکنشینهای اروپای مرکزی. اما باید از یک مغالطه و اشتباه پرهیز کرد. مرزهای دولت - شهر همان شهر و اطرافش است اما وقتی از قلمرو دولت- کشور سخن میگوییم، از یکسو کشوری داریم با مرزهایی بینالمللی و از سوی دیگر دولتی هست که قلمرواش ممکن است بر این مرزها منطبق باشد یا نباشد.
ایران بعد از مشروطه یکی از مواردی است که مرز و قلمرو با هم منطبق نیستند.خزعل در خوزستان و شوکتالملک در بیرجند یا شیخ عبدالحسین لاری در صفحات لار. هرکدام برای خود قلمرو داشتهاند. اما اینها دولت نبودند، ملوکالطوایف بودند. معنای نفاذ این نیست. به همین معنا نمیشود گفت در ایران بعد از مشروطه دولت کاملاً مدرن داشتهایم.
2- نوع نفوذ دولت در قلمرو
شرط دوم نوع نفاذ دولت است. کیفیت و چگونگی نفاذ هم مهم است. نفاذ یعنی چه؟ نفاذ یعنی توان سرکوب عریان. مثلاً توان سرکوبی که قوه قهریه دارد. اما دولت ابعاد مختلف هم دارد. برای تمشیت همه امور نمیتوان صرفاً بر قوه قهریه تکیه کرد. مهم است که آیا دولت قدرت تطمیع هم دارد یا نه؟ قدرت جلب قلوب را هم دارد؟ به مردم خدمتی میکند یا نه؟ آیا دولت ایدئولوژی دارد تا بتواند نزد مردم برای خودش ایجاد مشروعیت کند؟ مگر چنگیز قلمرو نداشت؟ و مگر در این قلمرو نفوذ و قدرت سرکوب عریان نداشت؟ چرا کسی حمله چنگیز را تشکیل دولت در ایران نمیداند؟ در حالی که پیش از او ترکان هم به ایران حمله کردند و دولتهای سه گانه غزنوی، سلجوقی و خوارزمشاهی را تشکیل دادند.
دولت میتواند به سرنیزه تکیه کند اما نمیتواند بر سرنیزه بنشیند. حتماً یک عصای ایدئولوژیک هم نیاز دارد. کار دولت به یک معنا افسانهسازی است. دولت باید بتواند افسانه خودش را بسازد و به مردم بقبولاند. دولت باید بتواند افسانهای را که میسازد به طرق مختلف در سرتاسر قلمرواش ترویج کند.
3- دولت و ایجاد رفاه
دولت باید بتواند از هرم «آبراهام مازلو» کم کم بالا برود. یعنی درمرتبه نخست، امنیت و ایمنی ایجاد کند. شرط لاینفک هر دولتی ایجاد امنیت در مقابل دشمنان خارجی بوده است. همچنین دولت باید بتواند از هرج و مرج داخلی هم جلوگیری کند. در هرم مازلو پس از امنیت، به خوراک و پوشاک میرسیم. یعنی دولت باید بتواند ار احتکار و قحطی و مرگ و میر جلوگیری کند. دلیل نظارت دقیق دولتها بر واحدهای مقیاس و میزان و خلوص سکههای ضربشده و جلوگیری از ضرب سکه قلب، همین است. دولت باید بتواند فضا و شرایط مناسب خرید و فروش را ایجاد کند. دولت باید بتواند سرپناه برای مردم ایجاد کند. این همان دولت رفاه و چتر تامین اجتماعی است.
اگر دولت این کارها را انجام داد میتوان گفت خودش را مستقل نگه داشته است. بهخصوص در دنیای رقابتی و عصر جهانی شدن. اگر وظیفه دولت در ایجاد امنیت در زمان جنگ و در مقابل دشمن خارجی است؛ در فضای رقابتی و عصر جهانی شدن دولت باید بتواند قابلیت و زمینه رقابت در داخل و خارج از کشور را فراهم کند. دولت از یک نگاه، یک سربازخانه بزرگ است و از نگاه دیگر، یک بنگاه بزرگ. البته منظور این نیست که بنگاهداری بکند. بلکه دولت باید بتواند بنگاه را بچرخاند.
خیلی از مردم ایران و جاهای دیگر دنیا حاضرند دولت فقط همین دو کار را بکند: ایجاد امنیت و ایجاد رفاه. آزادی هم نبود، نبود. ایرادی ندارد. فرار از آزادی اینجا است که رخ میدهد.
نگاه کنید چرا مردم اروپای شرقی یا رومانی حسرت دوران کمونیستها را میخورند ؟ آنها میگویند آن موقع با وجود اینکه حکومت، توتالیتار بود اما حداقل نان ما را میدادند.
این سه شرطی که ذکر کردیم، شروط لازم هر دولتی ازجمله دولت مدرن است. اما این شروط برای دولت مدرن کافی نیستند. چرا ؟ چون دولت ماقبل مدرن هم میتواند سه شرط پیشگفته را تامین کند. بهخصوص در زمان غیررقابتی بودن و عدم جهانی شدن، دولتها خیلی راحتتر میتوانستند آن سه شرط را ایجاد کنند.
شرطهای کافی دولت مدرن
1- مشروعیت دولت مدرن
نخستین شرط، مشروعیت دولت است و چگونگی کسب این مشروعیت. یعنی هم مهم است که دولت مدرن مشروع باشد و هم مهم است که این مشروعیت چگونه کسب و از چه طریقی بیان شود. دولتهای مدرن نمیتوانند منبع مشروعیت را بر منابع سنتی استوار کنند: منابعی مثل: خون، خاک، نسب، نژاد، حق الهی. کاریزما و نظایر اینها.
در بخشی از سرود انترناسیونال گفته میشود:
برما نبخشند فتح و شادی
نه بت(در بعضی نسخهها:خدا)،
نه شه
نه قهرمان (در بعضی نسخهها: آسمان)
با دست خود گیریم آزادی
در پیکارهای بیامان
این منابع برای مشروعیتبخشی به دولت مدرن کافی نیستند. در این شعر، شاه نماد خون بود و بت (حقمتافیزیکی ) هم نماد حق الهی و قهرمان هم همان کاریزما است.
البته کمونیستها که اصلاً اعتقاد داشتند انقلاب، منبع مشروعیتبخشی است. آنها دنبال دموکراسی نبودند و دغدغهاش را هم نظراً و عملاً نداشتند.
امروزه برخلاف سالیان پیش رواج اندیشه قراردادگرایی از یکسو و گسترش امواجگونهگون دموکراسی از سوی دیگر باعث شده است که حق حاکمیت ملتها به رسمیت شناخته شود و البته حق حاکمیتی که برمبنایی دموکراتیک به منصه ظهور رسیده باشد.
اینکه حق حاکمیت ملتها به رسمیت شناخته شده است و دموکراسی به عنوان یگانه راه اثبات این حق حاکمیت است، مانع نشده است از اینکه در جای جای دنیا دولتها با شیوههای دیگر روی کار بیایند. در قرن بیستم یکی از رایجترین طرق غیردموکراتیک برای به دست گرفتن قدرت، کودتا بوده است. اما جالب اینجا است که این دولتهای حاصل از کودتا هم هرچند مشروعیت ندارند اما به دنبال مشروعیتیابی هستند. نمونهها فراوان است: فیالمثل ناصر در مصر با کودتا بر سرکار آمد، اما سعی کرد به طرق مختلف برای دولتش مشروعیتسازی کند. جنگ با اسرائیل، ایجاد احزاب ناصریست، پشتیبانی از ایدئولوژی وحدت امت عربی، راهاندازی رادیو صوتالعرب از جمله این اقدامات بودند.
یا ژنرال پارک در کره جنوبی، راهی که ژنرال پارک برای مشروعیتدهی به دولتش برگزید، افزایش رفاه عمومی از طریق بالا بردن درآمد سرانه بود. برای این منظور هم استراتژیهای توسعه صادرات را در پیش گرفت.
اما آیا ناصر یا ژنرال پارک نمیتوانستند از مجرای صندوق رای، به قدرت، دولت و مشروعیت برسند؟ پاسخ بستگی دارد به اینکه آنها کی حاضر میشدند تن به آزمون دموکراسی بدهند. مسلماً نه ناصر و نه ژنرال پارک پیش از کودتا وجههای نداشتند که به تبع آن برای خود رایی جمع کنند و اعتباری بیافرینند. اما یقین بدانید اگر پس از اقدامات مشروعیتسازانهشان راه صندوق را در پیش میگرفتند از صندوقهای رای سرفراز بیرون میآمدند و البته با آرای بالا. امام خمینی در کشور خودمان هم اینگونه بود. کسی به امام برای رهبری انقلاب رایی نداده بود. اساساً برای گزینش رهبر انقلاب انتخابات انجام نمیشود اما مسلماً اگر بر فرض مثال یک ماه پس از 22 بهمن 57 انتخابات برگزار میشد، برای مقام رهبری، مرحوم امام با رای بالا انتخابات میشد. البته نباید اشتباه برداشت شود که دموکراسی موضوعیت ندارد بلکه طریقیت دارد، بلکه غرض این است که نشان دهیم مساله دولت مدرن و شرط دولت مدرن، مشروعیت است. امروزه مشروعیت عموماً با دموکراسی ابراز میشود اما استثناها را نباید کنار گذاشت.
البته جا دارد دوستان نمونههایی نظیر قذافی را هم همیشه پیش چشم داشته باشند.
2-خاستگاه دولت مدرن
موضوع دیگر خاستگاه دولت مدرن است. دولت مدرن از کجا میآید؟ یا به بیان دیگر دولت خاستگاه دولت مدرن از کجا باید باشد تا بتوان آن را دولت مدرن نامید؟
برای دولت مدرن معمولاً سه خاستگاه را ذکر میکنند:
هگلیها اعتقاد دارند روح مطلق در سیر و سلوک خود از سه مرحله عبور میکند: خانواده، جامعه مدنی و دولت. این سه مرحله تقدم و تاخر رتبی بر یکدیگر دارند. نتیجهای که از این نگرش حاصل آن این است که خانواده، شهروند مدنی میپروراند، شهروند مدنی جامعه مدنی را میسازد و دولت غایت قصوی یک جامعه است. تا جامعه مدنی نباشد دولت مدرن هم شکل نمیگیرد. جامعه مدنی هم به نوبه خود مبتنی است بر شهروندان آزاد که در دل خانوادهها شکل گرفتهاند.
لابد همه شما اصطلاح NATION-STATE را شنیدهاید. در این اصطلاح و در تقدمی که واژه NATION
بر واژه STATE دارد میتوان رگهای از همین اندیشه هگلی را دید. یعنی NATION تقدم دارد بر دولت. این NATION ، همان خانواده و جامعه مدنی است که مجموعاً ملت را میسازد.
از این نگرش میتوان گریزی زد به تاریخ ایران. دولت مدرن در ایران کی شکل گرفت؟ نظرها متفاوت است اما از همین نگرش میتوان استفاده کرد و به نقد نظراتی پرداخت که قائلند به اینکه دولت صفوی ایجاد کننده دولت مدرن در ایران بوده است. اگرچه دولت صفوی بسیاری از شروط لازم دولت را داشت، یعنی هم نفوذ داشت و هم قلمرو، هم رفاه نسبی در سرزمین ایجاد کرد و هم پشتگرم بود به ایدئولوژی و ملغمهای از تشیع و تصوف؛ اما نیک میدانیم که این دولت هم همچون اسلاف خود با چیرگی قبیلهای به قدرت رسید. دولت صفوی از دل جامعه مدنی بیرون نیامده بود. دولت صفوی را ملتی واحد بر سر کار نیاوردند، بلکه اتحادی از قبایل بودند که توانستند قدرت خودشان را بر هرج و مرج پیش از خود چیرگی دهند.
خاستگاه دیگری که برای دولت مدرن میتوان ذکر کرد، استعمار است. به نظر شما آیا هند کنونی دولت مدرن دارد؟ استرالیا چطور؟ یا آفریقای جنوبی؟ اگر استعمار به این مناطق نمیرفت آیا قابل تصور نبود که وضعیت هند فعلی چیزی بدتر از افغانستان یا سومالی باشد؟ مارکس هرچند منادی اتحاد ضعفا بود اما اعتقاد داشت که استعمار برای هند مفید بوده است.
از سوی دیگر واژه استعمار هرچند طلب عمران کردن است ولی چه بسیار که این طلب، عمران تباهیها و ویرانیهای فراوان هم داشته است. هند، پیش از استعمار انگلستان برای خودش صنعت داشت. صنایع پارچهبافی داشت و استعمار که به آنجا پا گذاشت گو اینکه آنجا را صنعتزدایی کرده است. آنچه انگلستان برای خودش در هند ساخت بازاری بود پرخواستار برای صنایع نساجی هند. استعمار حتی اگر تماماً خرابی و تباهی بوده باشد عقلانیت بوروکراتیک را به کشور مستعمره میآورد. در برخی مواقع حتی صنایع نظامی و تکنولوژی هم میآورد. این عقلانیت بوروکراتیک، ماترکی است از استعمار برای کشور مستعمره که اگر عقل و درایتی باشد میتواند خاستگاه دولت مدرن شود. در بسیاری از کشورها احزاب و پارلمان و انتخابات، مدیون استعمار است: مگر امریکا مستعمره نبود؟ مگر کانادا مستعمره نبود؟ فرض کنید هیچ وقت پای مهاجران و بالتبع مستعمران به امریکای شمالی باز نمیشد، آیا قابل تصور نبود که امریکای شمالی با ساکنان بومی و سرخپوستش در بهترین حالت دولتی باشند در حد و حدود و قد و قواره مغولستان؟
خاستگاه دیگر دولت مدرن، دولتسازی است. دولتسازی را STATE MAKING میخوانند. دولتسازی یک پروژه است. آن را نباید با پروسه TATE FORMATION اشتباه گرفت. در انگلستان هیچوقت پروژهای برای دولتسازی اجرا نشده است بلکه دولت بر اثر فرایند طبیعی تحول جریانات در تاریخ ساخته شده است. اما همه کشور ها تاریخ و تبار انگلستان را نداشتهاند. فیالمثل در کشورهای کمتر توسعه یافته اروپا مثل پروس قرن نوزده یا اسپانیا یا یونان دوره سرهنگها یا روسیه؛ نه استعماری وجود داشته است و نه اینکه فرایند تاریخ این کشورها جامعه مدنی و بوروژوازی را ایجاد کرده است. روسیه در این باب شاید بهترین مثال باشد. جامعهای دهقانی با روستاهای پراکنده. در این موارد که گفتیم، دولت از بالا شکل گرفت و معمولاً طی یک پروژه؛ یعنی کسانی مثل بیسمارک، پطر کاترین و حتی مائو آمدند و با تلاش خود، دولت ساختند. اما مگر دولت را میتوان ساخت؟ پرسش خوبی است. مسأله از ارتباط بین دولت و قدرت برمیخیزد. قدرت مظروف است و دولت ظرف آن. تا قبل از دولت مطلقه در اینگونه کشورها قدرت، جمع نمیشد. قدرت یا پراکنده است، که در آن ممکن است شاهی و سلطانی بیاید و قدرت را در کف، با کفایت خویش به تجمیع برساند، اما چون دولت مطلقه ساخته نشده است مرگ شاه همان و فروپاشی قدرت هم همان. بهترین مثال در این مورد نادر است. نادر، قدرت را تجمیع کرد به این معنی که ملوکالطوایف را از بین برد اما دولت ایجاد نکرد، ساختاری نساخت تا پس از خودش این قدرت تجمیع شده به انباشت هم برسد. آدام اسمیت در ثروت ملل میگوید ابتدا باید ثروت انباشت شود، بعد به فکر عدالت افتاد چون اگر انباشت سرمایهای در کار نباشد، هر نوع توزیع ثروت در واقع توزیع فقر است ولو عادلانه! قدرت هم همینگونه است. اگر تجمیع قدرتی نباشد و اگر این قدرت تجمیع شده به انباشت و استمراری نرسد، هر نوع توزیع قدرتی در واقع توزیع ضعف است. ضعف همان و هرج و مرج هم همان. قصه پر غصه تاریخ ایران هم اینچنین است. همین که دولتی ایجاد نشد تا قدرت را تجمیع کند و استمرار بخشد و به همین دلیل تاریخ ایران چیزی نیست جز ادوار پی در پی استبداد و هرج و مرج.
دموکراسی هم چیزی نیست غیر از توزیع قدرت. به نظر شما اگر بلشویکها در روسیه قدرت را تجمیع نمیکردند آیا هفتاد سال بعد میتوانستیم شاهد دموکراسی در روسیه باشیم؟ به نظر میرسد دموکراسی بدون تجمیع قدرت در واقع هرج و مرج همگانی است. و این است سر مخالفت بسیاری از فلاسفه و دانشمندان در طول تاریخ با دموکراسی. این دولتهای مطلقه که خاستگاه دولت مدرن هستند دو ویژگی دارند که معمولاً در همه آنها مشترک است و همین دو ویژگی است که دولتهای مطلقه یا به زبان دیگر استبداد منور ناشی از دولتسازی را مقدمه الجیش دولت مدرن میسازد:
یکی اینکه دولت مطلقه، توسعهگرا است. دولت مطلقه در واقع میخواهد با میانبر زدن در تاریخ عقبماندگیها را جبران کند. مثلاً در کشورهای توسعهیافته، بورژوازی توسعه صنعتی را ایجاد کرده است اما دولت مطلقه وقتی میبیند بورژوازی و جامعه مدنی ضعیف است خودش آستینها را بالا میزند تا توسعه صنعتی ایجاد کند.
نکته دیگر این است که دولتهای مطلقه گرچه دموکراتیک نیستند اما افق آیندهشان از دیگر دولتها نزدیکتر است به دموکراسی! فیالمثل چین هرچند دموکراتیک نیست اما دورنمایی از دموکراسی دارد.
حال که اجمالاً با دولت مدرن و ذاتیات و عرضیات و لوازم و کفایتش آشنا شدیم، نیمنگاهی هم داشته باشیم به ایران امروز. پس از روی کار آمدن دولت نهم و حتی قبلتر از آن، بعد از قضایای مجلس هفتم و انتخابات بعدی در گوشه و کنار اردوی اصلاحطلبان زمزمههایی به گوش میرسد. زمزمههایی که معمولاً پشت نقاب انتقاد از پوپولیسم و دموکراسی پوپولیستی است اما در واقع همان حرفهای قدیمی است اندر باب اولویت توسعه بر دموکراسی یا نشان دادن اینکه با چه حدی از درآمد سرانه چقدر دموکراسی میتوان داشت و اینکه تا توسعه صنعتی و خصوصیسازی در کشور محقق نشود، دموکراسی سرابی بیش نیست.
مساله، محدود به سیاسیون یا اقتصادیون نیست. روشنفکران هم گویا از تاریخ درس نگرفتهاند. فضا شبیه شده است به ایران مابین اولتیماتوم روسیه پس از مشروطه تا کودتای سوم اسفند. ابرمردی باید بیاید و اگر چه دموکراسی نمیآورد حداقل اقتصاد را سامانی بدهد تا از قافله پیشرفت اقتصاد جهانی عقب نمانیم. همان حکایت نادری پیدا نخواهد شد و کاشکی اسکندری پیدا شود!
برخی از این دوستان هم - چه در داخل چه در خارج- دنبال ارائه تفسیری نو از حکومت رضاخان هستند. در واقع نشان دادن پایههای توسعه کشور در عصر رضاخانی یکی از مبانی استدلالی آنهاست تا نمونهای تاریخی از مطلوب سیاسیشان را بیان کرده باشند. اینان دولت رضاخان را موسس دولت مدرن در ایران میدانند. خود من به شخصه به لحاظ ذهنی، جنبش مشروطه را موسس دولت مدرن میدانم. هرچند اعتقاد دارم فرایند ایجاد دولت مدرن در ایران هنوز کامل نشده است.
این دوستان ابتدا باید ثابت کنند که اکنون نیز میتوان با استبداد منور و دیکتاتور مصلح، عقبماندگیهای کشور را جبران کرد. سپس هم نشان دهند که دولت رضاخانی دولت مطلقه بوده است. در زمان رضاخان هم عدهای مثل امروز فریب این اندیشه را خوردند، اما دولت رضاخان دولت مطلقه مدرن نبود. رگههایی از دولت مدرن و مطلقه داشت اما خصلت سلطانیاش قویتر از خصلت مطلقهاش بود. در واقع دولت رضا شاه به عنوان مقتدرترین دولتی که پس انقلاب مشروطه شکل گرفت آش درهم جوشی بود از سه گرایش:
1- دولت مطلقه مدرن. یعنی رگههایی از دولت مطلقه مدرن داشت اما صد در صد هم دولت مطلقه مدرن نبود. الگوی رضاخان در این زمینه آتاتورک و آلمانیهای آن روزگار بودند.
2- دومین گرایش دولت رضاخانی، بقایای دولت پاتریمونیال قدیم بود که در تاریخ ایران تداوم داشته است و در واقع نظام پاتریمونیال، ماترکی بود از خاندان قاجار برای رضاخان! من در جای دیگر ویژگیهای نظام پاتریمونیال را به تفصیل شکافتهام!
3- گرایش سوم ترکیبی بود از شاهی باستانی و آرمانی ایران و گفتمان ملیگرایانه آن دوره.
من معتقدم وجه غالب دولت رضاخان همان گرایش دوم یا نظام پاتریمونیال است. اما آنچه باعث مشروعیت دولت رضاخان و حمایت روشنفکران و تکنوکراتها از وی میشد رگه اول و سوم بود. یعنی رگههای مطلقه و توسعهگرای این دولت از یکسو و اندیشه شاهی باستان ایران از سوی دیگر. مهمترین دلیل هم برای اینکه دولت رضاخان مطلقه نبود این است که پس از جریانات شهریور بیست و جانشینی محمدرضا به جای وی، کل ساختار دولتش از هم پاشید و همین پاشیدگی دستگاه بود که در دهه بیست اندکی مجال تنفس و فعالیت آزاد سیاسی به روشنفکران داد.
این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که دولت رضاخان - به خصوص در نیمه دوم سلطنتش - از سیستم شایستهسالاری دولتهای مطلقه خارج شده بود. اطرافیان فهیم رضاخان یا کشته شده بودند یا در تبعید بودند یا خانهنشین یا در گوشه زندان. خود جناب شاه هم خانی و ملاّکی را به سلطنت ترجیح میداد و تبدیل شده بود به یک ملاک بزرگ.
این حرفها، یعنی اینکه فعلاً به توسعه اقتصادی و افزایش درآمد سرانه فکر کنیم و دموکراسی را بگذاریم برای روز مبادا، حرفهای جدیدی نیستند. آقای لئونارد پای هم که در زمان محمدرضا به ایران آمده بود، توصیهاش به محمدرضا همین بود. میگفت دموکراسی مال درآمد سرانه بالای 6000 دلار در سال است و شما فعلاً کاری با دموکراسی نداشته باشید و بچسبید به همان درآمد سرانه.
درست است که رابطه معناداری میان توسعه اقتصادی و دموکراسی وجود دارد اما این رابطه به قول منطقیون ضروری نیست و الزاماً توسعه اقتصادی علت دموکراسی نیست. توسعه میتواند محرک دموکراسی باشد و حتی تسهیلکننده آن، اما نمیتوان اثبات کرد که دموکراسی نمیآید مگر بعد از توسعه اقتصادی نمیتوان اثبات کرد که دموکراسی ضرورتاً میآید پس از توسعه اقتصادی. کشورهای حاشیه خلیج فارس را با درآمد سرانه بالی 25000 دلار نگاه کنید. کدامشان دموکراسی دارد؟ کدامشان پارلمان و انتخابات و احزاب جدی و موثر دارد؟
از آن سو نگاه کنید به هند، بنگلادش و دومینیکن در امریکای لاتین به جنوب آسیا. آیا توسعه اقتصادی دارند یا فیالمثل توسعهیافتهاند؟ اما کدامیک از این کشورها است که دموکراسی به معنی نظام حزبی قوی و انتخابات و پارلمان نداشته باشد؟
مگر آرمان دموکراسی و خاستگاه دموکراسی، آتن نیست؟ آیا دموکراسی آتنی همراه بوده است با درآمد سرانه بالا یا توسعه و صنعت؟
البته باید دید که با مدافعان این ایده تا کجا میتوان موافقت داشت و همدل بود؟ ما باید خصال و ویژگیهای پاتریمونیال دولت در ایران را از بین ببریم. در واقع نیاز به یک پروژه پاتریمونیالزدایی داریم. چراکه رگههایی از نظام پاتریمونیال هنوز هم وجود دارد. یعنی یک عواید خاصی (PATRONAGE ) به دولت میرسد؛ عواید مفت: نفت! این عواید مفت مثل ارث بادآورده است در رابطه پدر و پسر! که فرزند هرآن گونه که بخواهد از کیسه مفت خرج میکند. این ارث دولت را بزرگتر میکند، شایستهسالاری را به کناری میگذارد و مبنای مناصب میشود، برکشیدگی! و دولت میشود مجمع عزیزالسلطان و امین حضور و ندیم خلوت! و این عزیزالسلطان ها همه جا را هم میگیرند: از امور کشوری گرفته تا امهات مسائل لشکری! مردم هم که اصلاً به حساب نمیآیند.
مگر میشود دولتی که مشروعیتش را از مردم نگرفته و جیبش را هم از جای دیگر پر کرده، به فکر افزایش درآمد سرانه مردم باشد تا شاید و احتمالاً پس از آن افزایش درآمد سرانه و به تبع آن کورسویی هم از دموکراسی پیدا شود؟ این خیال خام خودفریبی است و نعل وارونه.
این حرفها و تئوریها شاید به درد افغانستان بخورد اما برای ایران - با تبار و تاریخش- دارویی نیست که درمان کند، تازه اگر به مرگ بیمار نیانجامد. ملتی که 100 سال پیش نهضت مشروطه داشته، نهضت ملی شدن نفت را داشته، انقلاب اسلامی سای 57 را تجربه کرده است، دوم خرداد را دیده است، مردمی که از سطح با سوادی بالا برخوردار است، اکثرشان شهرنشین هستند و چندرسانهای و چند منبعی هستند، به این مردم نمیشود دیکتاتوری کرد؛ ولو دیکتاتوری صالح توسعهگرا!
مردم ایران شاید هنوز شهروندان خوبی برای دموکراسی نباشند و مشتاقانه از یک فعالیت دراز آهنگ و طاقتفرسای اصلاحطلبانه برای دموکراتیک کردن دولت کاملاً و مستمراً حمایت نکنند، اما یقیناً زیر علم دیکتاتوری هم سینه نخواهند زد.
در ضمن، خود دیکتاتوری صالح توسعهگرا هم لوازم و شرایطی دارد. حزب و تشکیلات میخواهد. آن هم تشکیلاتی که هر روز یک انشعاب تازه از آن بیرون نزند. حمایت و همدلی بدنه نیروی نظامی را میخواهد. خواب رزمآرا و رضاشاه خوابی است سنگین. البته شاید رویای شیرینی باشد اما از خواب گران خیز!
در انتها سپاس گرم و خسته نباشید خود را تقدیم میکنم به دانشجویان و کوشندگان برپایی این همایش.
سعید حجاریان
تهران/ اردیبهشت 1386